یک دوست تازه ، سهراب سپهری، بارون ، هایده، یاد عمو مهرداد ، جعفر پناهی.... منو دوباره برگردوند به نوشتن... به بوی خونه، به ادبیات، به پیانو، به سیاست ....
چه حس عجیبیه این حس...انگار داره من الانو بر میگردونه به گذشته... چقدر فکر میکردم عوض نشدم.... آخ که چقدر دور شده بودم ... همه این سایه ها انگار ته کلم داران درهم میرن .. تو همون اتاقک زیر شیروانی که همیشه این فکرای مغشوش توش یواشکی تلنبار میکردم ...دوباره دارن کم کم سر بالا میکنن ....حس عجیبیه ....امشب یک ساعت زیر بارون دویدم ....
چه حس عجیبیه این حس...انگار داره من الانو بر میگردونه به گذشته... چقدر فکر میکردم عوض نشدم.... آخ که چقدر دور شده بودم ... همه این سایه ها انگار ته کلم داران درهم میرن .. تو همون اتاقک زیر شیروانی که همیشه این فکرای مغشوش توش یواشکی تلنبار میکردم ...دوباره دارن کم کم سر بالا میکنن ....حس عجیبیه ....امشب یک ساعت زیر بارون دویدم ....
No comments:
Post a Comment