امسال سال نو..همه چيز را خيلی محکم به خودم تلقين کردم...
از مقدمات هفت سين..تا ماهی قرمز کوچولو...تا سبزه و کارت تبريک...و هياهوی شب عيد را...
تلقين کردم و تصميم گرفتم که ديگر ننشينم به انتظار...حتی به قيمت تصنع اشتياق تزريقی هم که شده ...حتی به رغم لبخند تمسخر آدمک در آينه...و شلاق شماتت قلبی خالی از حس بهار که به هيچ عنوان فريب نمی خورد...امسال تصميم گرفتم که قربانگاه را ترک کنم...
امسال سال نو همه چيز را به خودم تلقين کردم...که برخيزم ..و اين انتظار کشنده و اين نقش مهوع يک قربانی را برای سالی ماهی هم که شده پايان دهم....
من امسال سال نو را برای خودم ساختم ..ديگر ننشستم به انتظار حال و هوای عيد..سر پل تجريش و فرياد گرم ماهی فروشان و تنگ های بلور..و اشتياق خانه تکانی و شيرينی های خانگی..و ديد و بازديد و عيدی و عيد ديدنی...و گرمای چهره هايی که دوستشان دارم...
تصميم گرفتم که بهار را امسال..خودم بسازم...گرچه کمی غير واقعی حتی..گر چه کمی تصنعی..... ديگر به رويم نياور دوست من ...
...من با بهارامسال در خودم به جستجوی زندگی شتافته ام...
No comments:
Post a Comment