Tuesday, December 21, 2010

باز هم از وبلاگ قدیمیم:
ين يکی را هم پذيرفتم .مثل بقيه چيزها..و يا شايد نپذيرفتم.باور نکردم.

و تو به من بگو چه دليلی دارد که بزور به خودم بقبولانم که او ديگر نيست؟بگذار فکر کنم او امشب هم ليوانش به دست ,مثل هميشه روی همان مبل نشسته است و داستانهايش را , اگر نه برای من غربتزده , برای شهرزاد ميگويد. بگذار من آن طنين صدای گرم را هم باز در گوشم بشنوم که از شرافت خيلی ها ميگويد ومن در دل بيانديشم که او چقدر خوشبين است . بگذار مثل هميشه او را تلفن به دست ببينم که با نگاهی به ساعتش , می خواهد به هر کسی که آنجا نيست, در هر جای دنيا , زنگ بزند . بگذار باز هم فکر کنم ساعتی ده بار احوال خاله سيما را می پرسد اگر او خانه نباشد.بگذار فکر کنم که باز هم هر شب تعطيل ما بچه ها آنجا جمع ميشويم ,موزيک گوش ميدهيم, سروصدا می کنيم, کتاب ميخوانيم ......بگذار باز هم , ما بچه ها آنهمه نمک خوردنش را سربسرش بگذاريم و حتی امروز , هر جای دنيا که باشيم با ديدن ساعت و تلفن و نمکدان ياد او کنيم....

چه ايرادی دارد ؟بگذار من دلم خوش باشد روزی بر خواهم گشت , پيش او خواهم رفت و برايش حافظ خواهم خواند...

No comments:

Post a Comment