از وبلاگ قدیمیم:
غريبه از جايی با من بود که در گير و دار حس ها و لحظه ها , بزرگی زندگی ,کوچک شد...و امروز شد گذشته و آينده...
يا نه ..شايد, غريبه ديرگاهی بود که بود...و من نا يستاده بودم که ببينم..که غرق شوم...
يا که من غريبه بودم و او من بود...؟
اين روزها تصوير آينه حرف نمی زند انگار... تار و دوپهلو شده است اين تصوير...من و غريبه درگير قهرند و آشتی...گاهی کلام..گاهی سکوت....اما اتفاق بزرگ رخ داده است....پرده انکار برافکنده اند....يکی يا ديگری...يا که هردو يکی...تصويرساز خواهند شد..
آينه منتظر است.....غريبه را در آغوش بگير.....
No comments:
Post a Comment