از وبلاگ قدیمیم:
دستانت را به من بده و سهم اختيارم باش...که ميخواهم امشب , جبر را , يک بار هم که شده , به بازی بگيرم...
جبری که زمانی سپيدِ قدرتم بود و تقدير شبهای اميد ...و به ناگه روزی..شد رفيق نيمه راهی.. و کنون, سياهيِ سرکوب است و يأس شبهای خاموشی...
خنجر خيانتش را..می خواهم امشب از پشتم بيرون کنم...دستانت کجاست...که ياريم کنی..که امشب سياهی را محکوم می کنم...به جبر يا به اختيار.....
No comments:
Post a Comment